7چشمه

یا علی مددی!

7چشمه

یا علی مددی!

حق داشتی حافظ!



مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ

که وعده را تو نمودی و او بجای آورد!

این بیت از افاضات جناب حافظ جنت مکان است خطاب به پدر رانده شده ی من ،جناب آدم!

خوب حرف حق را باید زد...
انگور بود یا سیب یا گندم....؟؟...نمیدانم...پدرم ادم نیز هیچ وقت دوست نداشت خاطره ی آن روز را تعریف کند!

فقط قرار بود پدرم از ان نخورد...

"ولا تقربا هذه الشجره"
یعنی به این درخت نزدیک نشو....


و پدر نزدیک که هیچ ، از آن خورد... فتکون من الظالمین!

و خدا بابای من رو بیرون کرد!بابایی که خدا بخاطر او ، شیطان عابد رو راند!

اما مشکل شیطان و بابام هر دو یکی بود! اونها مطیع نبودند

الغرض!
جناب حافظ کنایه زد به بابام..... که من غلام اون شاهیم که منع نشده هم از آن گندم نخورد....
علی نان گندم هم نخورد با اینکه صاحب باغها و زمینها و مثلا خلیفه بود! میگفت : من سیر نمیخوابم نکند کسی در مملکتم گرسنه باشد!
نانی که علی میخورد نان جو بود و آنقدر سفت و غیر قابل خور بود که هیچ کسی جز خودش از اون نمی خورد...
علی ادمی بود که
وقتی سه روز افطارش رو به فقیر و یتیم و مسکین داد

آخرش گفت: انا نخاف من ربنا یوم عبوسا قمطریرا"
ما از خدا میترسیم روز هولناک قیامت!!!


حق داشتی حافظ! حق داشتی...

من که پسر آدمم هم همین رو میگم

غلام پیر مغانم ز من مرنج بابا

که وعده را تو نمودی و او به جای اورد


پ.ن: این مطلب رو قبلا" توی وبلاگی به اسم هابیل نوشته بودم که اون رو پیش از اینکه یک ماهش بشه پاک کردم.