7چشمه

یا علی مددی!

7چشمه

یا علی مددی!

خالی

              

 

 

خالی شده ام انگار؟!حرفی برای گفتنم نمانده...!ودغدغه ای که برایش بنویسم!وآدمهایی که نگرانشان باشم! حالا دیگر من مانده ام و یک نفری که زندگیم را با او قسمت کنم ... و بندگیش را با من قسمت کند...به همین زودی ها(ان شا الله)

 

خالی شده ام...مثل بادکنک سبز رنگ امیر محمد! چیزی بلد نیستم جز....جز همان چیزی که فکر می کردم بلد نیستم!جز همان چیزی که بخاطرش خون دادم و خندیدم و خواندم ...جز همان چیزی که بهش فکر نمی کردم در راه رفتن به فکه!اما از بوشهر زنگ زد بعد از ۷ماه و از من خواست که یاد بگیرمش!

 

و خالی شده ام از خیلی چیزها....خالی بودن چه حس جالبیست!حیف که نمی گذارد درس بخوانم و همین اعصابم را خورد کرده!(اصلا" من کی درس خوانده ام؟!) مکانیک تحلیلی2،الکترومغناطیس 2والکترونیک 2و امتحانات ترم شش!

 

هرچند خالی شده ام اما،اما پرروییهایم و زبان درازی هایم زبان دیگران را هم کم کم دارد دراز می کند!و من همین را می خواستم،و کارم جواب داد!

...

آدم که خالی شود دیگر بو و مزه ها برایش تفاوتی ندارند اما من خواستم مزه ی توکل را بچشم...و بچشانم!مزه ی ((افوض امری الی الله))..هرچند هنوز هم کور و کر وغیر و ذالک هستم اما بهتر می فهمم که((ان الله بصیر بالعباد))

 

آدم که خالی بشود...دنبال فکرهای بد بد می رود!فکرهایی که لیبرالها را میچزاند!دنبال تروریست بودن به تعریف لیبرالی... و ثثثشهر وند شورشی بودن برای نظام سرمایه سالار!نظامی که در آن امنیت زر دوستان خیلی واجب است! آنقدر که بخاطرش شرق و غرب عالم را بچزانی! یا با ماهواره ،یا با اقتصاد یا با تحریم علمی و یا با جنگ!

آدم که خالی می شود...به میرکاوا فکر می کند!و به سلمان رشدی! و رادیو زمانه! و دبی! و روز انلاین!

 

آدم که خالی بشود خیلی یک جوری می شود! زل میزند به یک نقطه!فقط یک نقطه...

 

.....

یکی آمد وسط ذهنم!داد میزند:

 

آدم که خالی نمی شود؟می شود؟


 

چشام و که وا کردم سر از اینجا در آوردم .... بی مقدمه اومدم پس بی مقدمه هم مینویسم مثل همیشه.....

منم برای اونی که امروز هم  ازش جا موندیم!!!

 

نوبت به دوره ی مستی ما نیز می رسد

با دوره فراق تو گر خوب تا کنیم........

 

 

آقای میم نقطه

این جمله را طور دیگری نوشته بودند توی یکی از وبلاگها... مدتها پیش خوانده بودمش....حالا میخواهم مطابق طبعم بنویسمش...نمی دانم از کجاست؟ ترانه است یا چه میدانم گوشه ای از یک رمان.... هر چه هست ..همینی هست که هست! گواراست مثل شربت آلبالوی ساخت مادرم !

 

  آیینه هستی!...بیفتی از دستم......هزار تکه می شوم!

نواب من

الگوی خیاطی !







این جمله ی بالا امروز من را گرفت... هرچند که خودش خیلی قبلترها گیرم انداخته بود....توی چهره اش نمی دانم چه نوری قایم کرده که مدام خیره میشوم به چشمهایش!


پ.ن:یا فاطمه ی زهرا مددی!

یک دانه انار

من انار دوست دارم،من اناررا خیلی دوست دارم

 

آن مرد انار نداشت

 

آن بانو برای اولین بار انارخواست

 

آن بانو برای اخرین بار انارخواست

 

آن مرد پول نداشت اناربخرد!

 

آن مرد  انار  را به ازای چیز دیگری خرید

 

گران هم خرید!گرانتر از برنج کیلویی ۳۰۰۰۰ریال ما

 

آن مرد با  انار  دارد به خانه بر می گردد

 

...

چند لحظه بعد

 

آن مرد دیگر انار  ندارد...

 

آنمرد انار ی را که برای بانویش به قیمتی گزاف خریده بود...داد به {....}

 

آن مرد انارش را داد به خدا...

 

آن زن از اینکه انارخواسته بود خوشحال است،و از اینکه انارش را خدا بی اجازه برداشت!

 

.....

چند روز بعد

 

آن مرد دیگر نه اناردارد نه بانویش را!

 

آن مرد دستش را روی دیوار گذاشته و دارد گریه می کند!

 

بازوی بانو رنگ  انار  گرفته!

 

 بانو ازسمت آسمان مرد راصدا می زند....

 

مرد آسمان را نگاه می کند

 

-علی جان!!!مرد که گریه نمی کند!

 

آن هم برای یک دانه انار!

 

ببین! من انارم را گرفتم.

 

((و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین))


پی نوشت: خیلی سنگ دل شدم این روزها! نه؟درست عین مداح ها!!!

پی نوشت دو:فاطمیه مادر قیام عاشوراست؟

پی نوشت سوم:تقصیر من چیست؟اصلا من را چه به انار؟!بخدا من آمدم فقط از همان یک تکه نان بنویسم...ولی انار بهمان تعارف کردند!خوب من هم انار دوست دارم دیگر!شاید اصلا گاهی نارهم تبدیل به انار می شود ،چه می دانم؟!

 

عمو کریم


پیام کوتاهی از عمو کریم!

جمعه ما بی تو حقارت می کشیم********جمعه ما از خود خجالت می کشیم!

زیارت آل یاسین ساعت هفت غروب جمعه

فرستنده : عمو کریم 0989183000000

مرکز پیام:09891100510
ارسال شد: 3 خرداد-1387
11:45:31