7چشمه

یا علی مددی!

7چشمه

یا علی مددی!

....

دنبال عفو گرفتن میرم، البته اگه راه بده!
.
.
سه روز
سه روز قراره برم خونه ی همسایه و برگردم!دعا کنید دست پر برگردم!
این سه روز برام خیلی مهمه!
خیلی!


اللهم الرزقنا توفیق الطاعه و بعد المعصیه و صدق النیه!


یا علی مددی!

دود عود



سلام الله علی العشق



ای یوسف خـوش نام ما
خوش می روی بر بام ما
ای در شکــسته جام ما
ای بــــــر دریـــده دام ما



* * *
ای نـــور ما، ای سـور ما
ای دولــــــت منصـــور ما
جوشی بنه در شــور ما
تا می شـــود انگـــور ما



* * *
ای دلبـــر و مقصـــود ما
ای قبلــه و معبـــــود ما
*آتش زدی در عــــــود ما
نظاره کـــــــن در دود ما



* *
ای یار ما عیّـــــــــــار ما
دام دل خمّـــــــــــــار ما
پا وا مکــش از کــــار ما
بستان گرو دستـــــار ما



* * *
در گل بمــــــانده پای دل
جان میدهم چه جای دل
وز آتـــــش ســـودای دل
ای وای مــا، ای وای دل



این مدعیان در طلبش بی خبرانند!

شیعیان ما، به اندازه آب خوردنی، ما را نمی خواهند....

نیز حاج محمد علی فشندی فرمود:
« در مسجد جمکران قم اعمال را بجا آورده و با همسرم می آمدم. دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده و قصد دارند طرف مسجد بروند.
گفتم: « این سید در این هوای گرم تابستان از راه رسیده تشنه است ».

ظرف آبی به دست او دادم تا بنوشد؛ پس از آنکه ظرف آب را پس داد گفتم:
« آقا شما دعا کنید و فرج امام زمان را از خدا بخواهید تا امر فرجش نزدیک گردد».
فرمود: « شیعیان ما به اندازه آب خوردنی، ما را نمی خواهند، اگر بخواهند دعا می کنند و فرج ما می رسد ».
این را فرمود و تا نگاه کردم آقا را ندیدم. فهمیدم وجود اقدس امام زمان علیه السلام را زیارت کردم و حضرتش امر به دعا نموده است »



منبع


التماس دعا ی فرج

!

...

آمده اند شماها را بین این صحرا پیدا کنندو با شما هم صحبت شوند...


....اما خودشان....خودشان گم می شوند!!



منِ من کجاست؟!

من خودش را گم کرده!؟


نمی دانم چرا سفر جنوب آدم را اینطوری می کند؟حالا هم هرکاری می کنم نمی توانم مطلبی ،خاطره ای چیزی بنویسم!

یا علی مددی!

یک من...یک تو...

وقتی صاحبت را گم کرده باشی!
آقا
ما دلمان خیلی کوچک است...کوچکتر از همین فندقهایی که با دندان میشکنیم و شکر زبانیش را هم با خوردنشان بالا می اندازیم تا نفس معیوبمان را راضی کنیم که بله! ما هم خیلی شکر گزاریم!
آقا ما دلمان خیلی کوچک است! انقدر که با یک حبه قند محلول قلبمان به حد اشباع میرسد!
دلمان تنگ است! مثل شلوار های امروزی!(مثالی ملموس تر از این بلد نبودم)
با یک آه دلمان می گیرد! با یک خنده دلمان باز می شود! تو که نباشی ، همینطور می شود دیگر!
تو که نباشی....مردم می توانند راحت به تو تهمت بزنند ! خرابت کنند!
تو که نباشی...آدم خودش هم تهمتها را باور می کند! مشکوک می شود! تو که نباشی دیگر میدان کشوری
بی صفاست ! (هر که نداند فکر می کند من هزار بار تو را آنجا دیده ام)
سرت را پایین می اندازی ... و بی خیال خاطرات چند سال قبل می شوی!
تو که نباشی .... من آواره می شود!....و یلان و مضطر می شود! تو که نباشی مسجد صاحب الزمان هم
میشود یک جای معمولی.... خوب حق داری بگویی تقصیر خودت است! حق داری بگویی خودت نخواستی!
خودت به چیزهای دیگر مشغول شدی! خودت نگذاشتی دل گنده شوی!!
حق داری!
ولی دلم می سوزد... برای خیالهای چند سال قبلم! دلم می سوزد برای آرزویت! برای خیمه ات!
برای روضه ی نخوانده ام ! برای نوازشت!
هنوز هم من فقط تو را دارم!
اما تو که خوش بحالت!عالمی حیرانت هستند! جان جهانی آقا!
.
.
.
السلام علیک یا ولی الله!

حق داشتی حافظ!



مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ

که وعده را تو نمودی و او بجای آورد!

این بیت از افاضات جناب حافظ جنت مکان است خطاب به پدر رانده شده ی من ،جناب آدم!

خوب حرف حق را باید زد...
انگور بود یا سیب یا گندم....؟؟...نمیدانم...پدرم ادم نیز هیچ وقت دوست نداشت خاطره ی آن روز را تعریف کند!

فقط قرار بود پدرم از ان نخورد...

"ولا تقربا هذه الشجره"
یعنی به این درخت نزدیک نشو....


و پدر نزدیک که هیچ ، از آن خورد... فتکون من الظالمین!

و خدا بابای من رو بیرون کرد!بابایی که خدا بخاطر او ، شیطان عابد رو راند!

اما مشکل شیطان و بابام هر دو یکی بود! اونها مطیع نبودند

الغرض!
جناب حافظ کنایه زد به بابام..... که من غلام اون شاهیم که منع نشده هم از آن گندم نخورد....
علی نان گندم هم نخورد با اینکه صاحب باغها و زمینها و مثلا خلیفه بود! میگفت : من سیر نمیخوابم نکند کسی در مملکتم گرسنه باشد!
نانی که علی میخورد نان جو بود و آنقدر سفت و غیر قابل خور بود که هیچ کسی جز خودش از اون نمی خورد...
علی ادمی بود که
وقتی سه روز افطارش رو به فقیر و یتیم و مسکین داد

آخرش گفت: انا نخاف من ربنا یوم عبوسا قمطریرا"
ما از خدا میترسیم روز هولناک قیامت!!!


حق داشتی حافظ! حق داشتی...

من که پسر آدمم هم همین رو میگم

غلام پیر مغانم ز من مرنج بابا

که وعده را تو نمودی و او به جای اورد


پ.ن: این مطلب رو قبلا" توی وبلاگی به اسم هابیل نوشته بودم که اون رو پیش از اینکه یک ماهش بشه پاک کردم.