7چشمه

یا علی مددی!

7چشمه

یا علی مددی!

اذن دخول فاطمیه

 اللَّهُمَّ إِنِّی وَقَفْتُ عَلَى بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ بُیُوتِ نَبِیِّکَ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ قَدْ مَنَعْتَ النَّاسَ أَنْ یَدْخُلُوا إِلا بِإِذْنِهِ فَقُلْتَ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَقِدُ حُرْمَةَ صَاحِبِ هَذَا الْمَشْهَدِ الشَّرِیفِ فِی غَیْبَتِهِ کَمَا أَعْتَقِدُهَا فِی حَضْرَتِهِ وَ أَعْلَمُ أَنَّ رَسُولَکَ وَ خُلَفَاءَکَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ أَحْیَاءٌ عِنْدَکَ یُرْزَقُونَ یَرَوْنَ مَقَامِی وَ یَسْمَعُونَ کَلامِی وَ یَرُدُّونَ سَلامِی وَ أَنَّکَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعِی کَلامَهُمْ وَ فَتَحْتَ بَابَ فَهْمِی بِلَذِیذِ مُنَاجَاتِهِمْ وَ{.......} أَ أَدْخُلُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ أَدْخُلُ یَا حُجَّةَ اللَّهِ أَ أَدْخُلُ یَا مَلائِکَةَ اللَّهِ الْمُقَرَّبِینَ الْمُقِیمِینَ فِی هَذَا الْمَشْهَدِ فَأْذَنْ لِی یَا مَوْلایَ فِی الدُّخُولِ أَفْضَلَ مَا أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ فَإِنْ لَمْ أَکُنْ أَهْلا لِذَلِکَ فَأَنْتَ أَهْلٌ لِذَلِکَ [لَهُ‏] پس ببوس عتبه مبارکه را و داخل شو و بگو بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی وَ ارْحَمْنِی وَ تُبْ عَلَیَّ إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ

 

*اگر کسی بخواهد زیارت قبر حضرت فاطمه(س) برود کجا برود؟کنار کدام در بایستد؟کجا اذن دخول بخواند؟ اصلا؛ چرا مردم همه میروند مدینه؟ مگر مدینه کوچه ی بنی هاشمی دارد؟ یا قبر مادر پیدا شده ؟ یا؟..... این مدینه ی خراب شده هیچ ندارد!!! من دلم نمی خواهد هیچ وقت مدینه بروم!

تو هم با کوفه همدستی مدینه

نمک خوردی ولی پستی مدینه!

کسی بر............زهرا نمی زد

اگر دستم...................مدینه

**طاق محراب و گنبد مسجد یادگار قد خم زهراست!

لیلای شیرین!

 

دیروز دوستم گفت:

              کاش لیلی و مجنون زنده بودند! آنها حرف من را می فهمند!

گفتم:

              یعنی عشق اینقدر....(خواستم بگویم سخت است؟)

 

نگذاشت حرفم را تمام کنم

 گفت:

              عشق اینقدر شیرین است! و من فرهادم گویا!؟؟

وگفت :

               اسمش لیلا ست!و..... لیلی چه اسم زیباییست

                           سلام الله علی العشق!

همکلاسی!


ایمان نداشت !این را همه میدانستند ـ هرچند بابایش نام ایمان را گذاشته بود رویش! ، خودش هم همیشه میگفت به هیچ چیز اعتقاد ندارد.بک موبایلش هم عکس یک ... را گذاشته بود،هرچی هم گیر بهش میدادم که زشت است این چیزها ربطی به اعتقاد ندارد...قبول نمی کرد،تا داخل کلاس هم میشد اگر استاد نبود هرچه آهنگ چرت توی موبایلش بود پخش میکرد....دیروز زودتر از بیشتر بچه ها وارد کلاس شدم ،اما قبل از من همین ایمان روی صندلی نشسته بود و کتاب می خواند و خبری از آهنگهای همیشگی اش نبود...رفتم جلو ... کتاب را از دستش قاپیدم...روی جلدش نوشته شده بود :


ایمان


نویسنده: شهید آیت الله دستغیب شیرازی (ره)




دود عود



سلام الله علی العشق



ای یوسف خـوش نام ما
خوش می روی بر بام ما
ای در شکــسته جام ما
ای بــــــر دریـــده دام ما



* * *
ای نـــور ما، ای سـور ما
ای دولــــــت منصـــور ما
جوشی بنه در شــور ما
تا می شـــود انگـــور ما



* * *
ای دلبـــر و مقصـــود ما
ای قبلــه و معبـــــود ما
*آتش زدی در عــــــود ما
نظاره کـــــــن در دود ما



* *
ای یار ما عیّـــــــــــار ما
دام دل خمّـــــــــــــار ما
پا وا مکــش از کــــار ما
بستان گرو دستـــــار ما



* * *
در گل بمــــــانده پای دل
جان میدهم چه جای دل
وز آتـــــش ســـودای دل
ای وای مــا، ای وای دل



در این زمانه....



این شعر مرحوم امین پور چقدر می چسبد این لحظات- یادش بخیر علی توی همین وبلاگستان وقتی یکی از اشعار آقای امین پور را نوشتم با چه ذوقی کامنت زد که او را توی نمایشگاه کتاب دیده!و چند روز پیش که آن کامنتش را دوباره می خواندم چه حسرتی .... خدایش رحمت کند جناب قیصر امین پور را...


در این زمانه


در این زمانه هیچ‌کس خودش نیست


کسی برای یک نفس خودش نیست



همین دمی که رفت و بازدم شد


نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نیست



همین هوا که عین عشق پاک است


گره که خود با هوس خودش نیست



خدای ما اگر که در خود ماست


کسی که بی‌خداست، پس خودش نیست



دلی که گرد خویش می‌تند تار،


اگرچه قدر یک مگس، خودش نیست



مگس، به هرکجا، به‌جز مگس نیست


ولی عقاب در قفس، خودش نیست



تو ای من، ای عقاب ِ بسته‌بالم


اگرچه بر تو راه ِ پیش و پس نیست



تو دست‌کم کمی شبیه خود باش


در این جهان که هیچ‌کس خودش نیست



تمام درد ِ ما همین خود ِ ماست


تمام شد، همین و بس: خودش نیست







بعدالتحریر:


پاسخی کوتاه به آواز دلفینهای خانم مسیح (بخوانید یهودا) علی نژاد


سلام
توی وبلاگ ملکوت براتون نظر دادم.... همیشه در این توجیهاتی که اینجا نوشته اید باز است!
بخصوص برای شما!


خواهر.... کاش زمان خاتمی هم مربی دلفینها احوال ما را می پرسید! امروز که لای کاغذهای 7 سال پیش خودم می گشتم چشمم به نامه ای باز شد که هیچ وقت مربی قبلی دلفینها را پیدا نکردم که به دستش بدهم!!!!
خدا خیر دهد این مربی نهم را!!! هم توی نماز جمعه ی ایلام آدم میبیندش هم توی مزار شهدا و هم توی خیابان برایت دست تکان میدهد!


و فریاد میزند : هزاران احمدی نژاد نام و نوع فدای تحقق آرمانها!


و تو میبینی که دارد جان کلامت را بیان میکند....از عمق وجود با خنده نفس راحتی میکشی و دوست داری بلند ترین اعلامیه ی دنیا را روی دستت بگیری و در جواب همه ی تیترهای اعتماد ملی جلوی روی رئیس جمهور بنویسی :
اعتماد ملی ما توی ((محمود احمدی نژاد))


نه شیخ ۵۰۰۰۰ تومانی و نه جورابهای خاتمی*


پ.ن: دموکراسی وجورابهای خاتمی مطلبی (توی وبلاگ حذف شدم سلوک)در مورد ادعاهای روزنامه ها درمورد عوام فریبی احمدی نژاد و پوپولیسم و...بود که من سعی کردم ماجرای پخش جوراب و دفتر منقش به نام آقای خاتمی و پخش اون قبل دو خرداد ۷۶توی مناطق محروم رو به یاد بعضی ها بیارم

این مدعیان در طلبش بی خبرانند!

شیعیان ما، به اندازه آب خوردنی، ما را نمی خواهند....

نیز حاج محمد علی فشندی فرمود:
« در مسجد جمکران قم اعمال را بجا آورده و با همسرم می آمدم. دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده و قصد دارند طرف مسجد بروند.
گفتم: « این سید در این هوای گرم تابستان از راه رسیده تشنه است ».

ظرف آبی به دست او دادم تا بنوشد؛ پس از آنکه ظرف آب را پس داد گفتم:
« آقا شما دعا کنید و فرج امام زمان را از خدا بخواهید تا امر فرجش نزدیک گردد».
فرمود: « شیعیان ما به اندازه آب خوردنی، ما را نمی خواهند، اگر بخواهند دعا می کنند و فرج ما می رسد ».
این را فرمود و تا نگاه کردم آقا را ندیدم. فهمیدم وجود اقدس امام زمان علیه السلام را زیارت کردم و حضرتش امر به دعا نموده است »



منبع


التماس دعا ی فرج

موجی نامه ی شیخ النقطه!

اینجا وبلاگ "من" است!
عشقم کشیده با خدای خودم حرف بزنم..... اصلا" عشقم کشیده که ریا کنم!ولی بیچاره تو چه میدانی "عشق" چیست؟
مزه اش را نچشیده ای!چای و قند و نسکافه که نیست....عشق است....عین قهوه تلخش هم شیرین است!
زیادی از 7-8 سال نگذشته که آرزو نه ،یقین این را داشتم که می روم.... رو ی پاهایش! با خون!سرخ....من حرف این دیوانه ها را که مردم از زبانش هی تکرار می کنند قبول ندارم....مشکی رنگ عشق!؟!...هیهات!
سرخ رنگ عشق است! آن هم سرخ خون ،نه غمزه!
(گفتم : {من} امشب افتاده ام روی خط ریا...نه شوخی می کنم نه .دروغ!)
از کجا می گفتم؟! از عشق... از سرخ...از سرخی خون!
بهش می گفتم من سرم نمی شود از زن و زندگی!...ولمان کن.... من را شهید کن! من حوصله ی این دنیایت را ندارم...بذار بیام پیش خودت....من مال اینجا نیستم! سرم نمی شود چه دارند می گویند! بیلمان
عشق بود دیگر.... تو چه میدانی مزه اش را؟خودمم حالا حالیم نمی شود یعنی چه؟ یعنی دیوانگی؟ طرف مخش تعطیل شده بود.... با چفیه میرفت مدرسه....میگفت مقدس است!
آخه خره ، توی این دور و زمانه ی اصلاحات که نشریات می نویسند زیارت نامه ی حسین منشا خشونت است مرض داریزیارت عاشورا توی جیبت می گذاری؟
پیل خشک .پیل تر محمدی صبح کاظمی فر گلستانی صف کوه کوه
.
.
.
مهدی درویشی که پر کشید....خوب خداخودش که می داند چقدر گنه کار بودم...ولی بهش گفتم: نوبت من بود چرا؟چرا اونو بردی؟من مال این جهنم نیستم!... ولی منو نبرد!
میدونی خیلی نفهمی؟ توی فعالیتها و تمرینهای درس ادبیات و انشا آخرش می نوشتی"شهیدان می روند نوبت به نوبت خوش آن روزی که نوبت بر {من} افتد) و معلم ادبیات زیرش خط می کشید و می نوشت"رفیقان می روند نوببت به نوبت خوش ان روزی که نوبت بر من اید!)
معلم ادبیاتتان هم نفهم بود،همین که این جمله را زیرش می نوشت!اصلا" همین خل ها بودند بچه های ما را لب توپ بردن!
معلم ادبیات اهل کاشان بود!نقاش نبود ولی ذهنمان را نقاشی کرد! موضوع های انشایش ابیات شعر کهن بودند!

برای همین بود که امتحانات نهایی سوم راهنمایی که ملت انشا 14 می گرفتند ، توی کارنامه ام زده بود 20!
گوربابای ریاضی16!..... امشب افتاده ام روی خط ریا! ریا هم مزه میدهد! بچش.... این اکس ماست!

دلم امروز خنک شد:
هی تو دلم میخندیدم و میخوندم:
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
.
.
ناز پرورده نبودم.... خوشم می آمد پرواز کنم!اما هنوز که هنوز است سوار همین هواپیمای مگسی فرودگاه ایلام هم نشده ام!الخیر فی ما وقع! می خواستم پرواز کنم.... هلی کوپتر ها را که میدیدم حالت مستی بهم دست میداد!
حیف که عینکی بودم! گفتند فکرش را از سرت بنداز....نمی شود!!!
.
همانجا بود که سقوط کردیم توی صحرا!....عرفات؟ مشعر؟...کدام گوشه ی مشعر کدام کنج منا!
پیرمرد جوان عصایش را تکان میداد!می خواند....نبودید دیدنش را مزه مزه کنید.....فقط هادی رفته بود یک بار مشت و مالش داد!
حالا تو هی روزه و نماز بخوان.....(یا حضرت ریا! از سقف برو بالا از دیوار بیا پایین)
گفتم نمی فهمی عشق چیست؟!.... عشق تو نیستی ...نه تو، نه خیلی های دیگر.... عشق هادی است و پنجشنبه ی آخر سال که افتاد شنبه :-)))))و مزار.... وگم (گیج منگ )گفتن {من} به او.... و {من }و او
عشق هادی است! و صدای خوشمزه ی پیرمرد! سبحان هو...سبحان هو....صبحانه کو؟...صبحانه کو؟...آها ی خستگی ناپذیر من ، یادت می آید؟
اگر یک کار خوب طول عمرت کرده باشی به قرآن همین آوردن پیرمرد بود!
دارم میسوزم....آتشمان زد پیرمرد ژنده پوش!

کجای کاری میم نقطه؟ یک لا قبای استرسی گاگول!
پیرمردسوزاندت؟! پس این چیه اینجا؟....اااااااااااه(الف با فتحه) چرا نمی ذاری ریا بکنم؟ بذار بابا
برده بودمان...({من} می خواهم ریا بکنم....می خواهم از خودم تعریف بکنم!پس) {من} را برده بود وسط بیابان!
با خار و خاشاک انجا آتشم زد.... هی می گفت : امام زمان غریب است!هی می گفت ظهور نزدیک است!به ما چه؟
نههههههه غلام؟؟
هی میگفت: سرباز....سرباز برای آقایتان پیدا کرده اید؟.....همان روز پشت مزدا غیبت معلم زبانمان را کردم!دلم خنک شد....حمزه نگذاشت....گفتم:پیرمرد همه مان را برده بود.... انگار حمزه هم سوخته بود....گفت غیبتش را نکن!
زد توی ذوق نفسم!!!........یا ریا!
یا ریا.....پیرمرد خندان رفت شهر خودش ...پی زندگیش! پی عیالش! پی جان و مالش!
آنکس که تو را داشت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند!

گفت دیگر من ایلام نمی آیم!
خوب برود ...چکار کنم....من هم با صادق رفتم میدان کشوری .....میدان شهید کشوری! مرد جوان عجب محاسن زیبایی؟ عینک بهت نمیاد! لبخندت یک جوریست.... بیا همین کنار کشوری.... همینجا که مسجد جمکران شعبه ی دو اش افتتاح شده! بیا برویم نماز ... زیارت.....یا ریا!!! جوان نیامد!!! ناراحت شدم! گفت کار دارم...آخه عینکی چه کاری مهمتر از زیارت..... یا ریا ....... رفتم توی مسجد! مسجد بن بست بود....یعنی چه پس انتظار داری ضریح داشته باشد خوب همین دیوار هاست! یا ریا! بن بست بود!
داشتم از صحرا می گفتم..... ولمان کرد وسط صحرا..... اما حیف که خیمه نداشت!
خودم رفتم یک خیمه شبیه!فقط شبیه خیمه اش پیدا کردم که زیر این آفتاب نسوزم! برنزه نشوم! نکند فردا شوهر!!!! برایم پیدا نشود!بعد بترشم! خانه ی به نام...ماشین به نام ....و پول! هیچ کدام شوهر آدم نمی شود ننه!

وسط صحرا ولم کرد ... گفتم: با مام بله؟... گفت: هیچی نگفت! فک کنم گریه کرد پشت سرم! همین!

.
.
.
..................................... یا ریا!
دیگه ندیدمت! تا امروز که دیدم دارم برای خدا قدم برمیدارم!یعنی پام کج شد اگه نه من کی به راه تو میام!
نه؟!


یا ریا....


دلم برای یک جایی که هیچ کسی نمی تواند حدس بزند تنگ شده!!!!

کور شی الهی!


پایان


یا علی مددی! این دیگه ریا نیست!

یا حق